به مکه که رفتم خیال می کردم دیگر تمتپام گناهانم پاک شده است... غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده1 و تمام درست هایم خطا انگاشته شده بود... در مکه دیدم خدا چند سالی است که از شهر مکه رفته است. وانسانها به دور خویش می گردند! در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست ،و همه دوست دارند زود به خدا برسند و گناهان خویش را بزدایند غافل از اینکه آن دوره گرد خوده خدا بود! درمکه دیدم خدا نیست وچقدردوباره باید راه طولانی را طی کنم تا به خانه ی خویش برگردم و درهمان نماز ساده ی خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم اری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ای است که خدایی در ان نیست . ********************************* خودت را در آغوش بگیر و بخواب ...هیچکس آشفتگیت را شانه نخواهد زد! این جمع پراز تنهاییست...
+نوشته
شده در 14 / 5برچسب:, ;ساعت;توسط f; |
|